خاطره ی زیبای مهرشاد با سعید شهروز الگو و خواننده ی خاطره های مهرشاد !




امروز یکی از بهترین روزهایِ زندگیم بود چون کسی رو دیدم که واقعا آرزویِ دیدنش رو داشتم!

جایِ همتون خالی امروز عصر ساعتِ 6 رفتم "پارک قیطریه" هوایی عوض کنم و قدمی بزنم!
هنوز 5 دقیقه هم از نشستنم نگذشته بود که دیدیم یه چهره یِ آشنایی داره از جلوم رد می شه که انگار می شناسمش!
یه نگاهی بهم کرد و سرشو انداخت پایین و دوباره رفت تو حالِ خودش و از جلوم رد شد . . .
حس کردم خودشه ولی اینقدر شوکه شده بودم که باورم نمی شد ! دلمو زدم به دریا و بلند صداش کردم!

گفتم : سلام استاد !
برگشت و گفت سلام حالِ شما بفرمایید ، بفرمایید . . .
گفتم واقعا خودتون هستین؟ دیدن شما رویایِ بچگی هایِ من بود ! من با آهنگ هایِ شما زندگی کردم! خیلی دوستتون دارم! خوب هستید آقای . . . ؟ پسر گلتون خوبن ؟
آره درست دیده بودم! خودش بود "سعید شهروز "
سعید شهروزی که اولین الگویِ من تویِ خوانندگیم بود !
سعید شهروزی که منِ پونزده ساله تو اوجِ نوجوونی موسیقی پاپ رو با صدایِ اون و آلبوم غزلکِ اون شناختم.
سعید شهروزی که تمام آهنگ هایی رو که خونده بود ، حفظ بودم و هستم.
سعید شهروزی که یک عمر لقبِ "سلطانِ احساس" مالِ اون بود!
سعید شهروزی که عشقِ همه یِ دهه شصتی هاست و حتی همدمِ خیلی از دهه یِ پنجاهی ها و سه نسل از جوونا باهاش خاطره دارن !
و سعید شهروزی که هنوز که هنوزه ، وقتی میرم رویِ استیج و ازم می خوان که یه آهنگِ زنده بخونم ، اولین آهنگایی که میاد تویِ ذهنم و می خونمشون ، غزلک و قسمِ اونه !




من خیلی از بچه هایِ خواننده رو از نزدیک دیدم و باهاشون حتی دوست هستم و خاطره دارم ، اما دیدنِ سعید برام خیلی ارزشمندتر و خاطره انگیزتر شد چون صداش و آهنگ هاش ، الگو - تمرین ها و خاطره هایِ همه یِ نوجونیِ منه !

چقدر با شخصیت بود این هنرمند ! چقدر مهربون و خاکی و صمیمی بود ! چقدر متواضع و گرم بود و چقدر نجیب و سر به زیر بود برعکسِ خیلی از مثلا هنرمندها !

10 دقیقه ای باهاش گپ زدم و هنوز گیج بودم! خیلی سوالا ازش کردم و از جوابایی که می داد ، حس کردم خیلی دلخوره و خیلی بغض توو گلوشه ! ! !

گفتم عمو سعید چرا اینقدر کم کار شدی؟ چرا نیستی تو باید باشی! جات خالیه!
بهم گفت : به هزار و یک دلیل!
گفت : آلبومش " اگه بیاد " تویِ زمستون میاد و کنسرتشم نزدیکه !
گفت دوتا آهنگ آماده داره که به همین زودی ها پخش میشه !

خیلی خواهش کردم که بیشتر بمونه اما گفت نه مزاحم نمیشم !
وقتی ازش خواهش کردم که باهاش عکس بگیرم ، یک عالمه عذرخواهی کرد که باشه حتما ولی ببخشد که من لباسم سادست و مناسب نیست و گفت که اومده پارک ورزش کنه !
وقتی نشست کنارم برای گرفتنِ عکس ، اینقدر صمیمی تکیه داد به من و دستشو گذاشت روی پام که انگار یه عمره منو می شناسه!



بعد از گرفتنِ عکس دوباره هی ازش سوال می کردم و می خواستم به این بهونه گرم صحبت باشه که نره یا دیر تر بره ، ولی موقعِ رفتن شده بود!
شونش رو بوسیدم اونم در کمالِ مهربونی و فروتنی شونم رو بوسید و ازم خداحافظی کرد و رفت. . .

چقدر از رفتارو شخصیتش خوشم اومد .
هنوزم گیج بودم و یه عالمه سواله دیگه داشتم ازش! با نگاهم رفتنش رو دنبال کردم تا جایی که دیگه نمی دیدمش !
و چقدر اون لحظه هایِ خوب کنارِ سعید زود گذشت . . .

مهرشاد - سه شنبه 12 شهریور 1392 - 03:12